دقیقا یک هفته بعد از آشنایی من با سمیرا
پرستو از این مسئله مطلع شد و کل داستان و به سمیرا گفت
سمیرا هم عصبانی آمد سراغ من
بهم گفت من همه داستان و میدونم تو از لج پرستو با من دوست شدی
بعد من بهش گفتم من آمدم که یک تجربه جدیدی رو شروع کنم
سمیرا هم به من گفت تو بچه پاکی هستی از حرف زدنت رفتارت معلومه به من گفت من حرفای پرستو رو قبول نمی کنم دوست دارم باهات باشم بعد به من گفت من و دوست داره
بخدا منم دوست داشتم سمیرا آن چیزی باشه که من خودم میخوام
دختر خوبیه مهربونه حساسه
ولی قبول دارید تو نگاه اول آدم یه حس خاصی به کسی پیدا میکنه واقعا من این حس و تو نگاه اول بهش پیدا نکردم
الانم که 5 ماه میگذره به خدا قسم به خاطر اینکه نامردی نباشه و دلش نشکنه اصلا به روی خودم نیاوردم
آخه مشکل اینجاست اگه منم با خودم کنار بیام و سمیرا رو تو قلبم جا بدم هیچ وقت خانواده ما اجازه همچین ازدواجی رو نمیدن
به خدا من خودم اینا رو قبول ندارما (اما خانواده من دختری که پدرش از مادرش جدا شده، وضع مالی شون خوب نیست و قیافه خاصی هم نداره) محاله قبول کنن محاله
میترسم بعدا اذیت بشه
اگه شما جای من بودید چی کار میکردید